هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

طرز خوابیدن جیگر پسر

جیگر پسر من ،عشق و عسل من تقریبا بعد از گذشت دو سال و اندی من شبا میتونم راحت و بی دردسر بخوابم و از. خواب شبونم لذت ببرم ،خوابی که تقریبا از ماههای ۳یا۴ بارداریم ارزوش رو داشتم،از ماه نه که تقریبا میشه گفت اقلا نخپابیدم چون شما شبا یا سکسکت میگرفت یا من انقباض داشتم،بعد. از به دنیا اومدنتم که تا ۲ماهگی شب تا صبح پیاده روی داشتیم،تا ۶ماهگیم که شب تا صبح تقریبا هر یک ساعت یه بار بیدار بودی و شیر میخواستی،از. بعد از. یک سالگی دیگه اوضاعم خیلی خوب شده بود شب تا صبح فقط فقط ۴بار بیدارم میکردی البته این بجز اون دفعاتیه که با مشت و لگد مورد الطافت قرار میگرفتم، بعد از ۱۹ماهگی که از شیر خودم گرفتمت شب های طلایی داشت خودش رو. به من نشون میداد ...
30 دی 1395

جمله های ماندگار اقا هومان

مامان حونی من با اولین روزی که رفتی مهد ویروس سرماخوردگی رفت توی تنت و از روز دوم کاملا خودش رو نشون داد ،من که خیلی نگران حالت بودم و دیدم اوضاع داره جدی میشه به شما گفتم باید زنگ بزنم از دکتر وقت بگیرم،شما یهو زدی زیر گریه و تو گریه هات بم گفتی نهههه زنگ نزن،دکتر نمااااممم. و. در حالی که سرت رو فرو کرده بودی تو بالش ادامه داد: استراحت میکنم خودم خوب میشششمممم. من که هم خندم گرفته بود هم سعی میکردم خندم رو نبینی که بیشتر ازین ناراحت نشی از شما پرسیدم چرا میترسییی؟ شما گفتی دکتر امپول میزنه،زیاد زیاد زیااااد من خیلی تعجب کردم اخه قبلا همچین چیزی برات تعریف نکرده بودم وبجز. اومبتری که ازت تست خون گرفته بودیم ینی حدود. ۶ماه پیش خاطره ...
29 دی 1395

اعتراف گیری

    اینا رنگن،رنگ مجاز خوراکی،گاهی ازشون استفاده میکنم برای نقاشی کشیدن روی صورتت، هفته پیش اخرای شب بود که در یخچال رو. باز کردی و. اینا رو. نشونم دادی گفتی بخورم،گفتم نه مامان جون اینا رنگ کیکن باشون کیک میپزن، اینجوری گفتم که هوس نقاشی به سرت نزنه،چون بعد از این نقاشی بابد دوتایی بریم حموم و حسابی خودمون رو. بشوریم چون دیگه اخر. وقت بود و کمی هم حالت سرماخوردگی داشتی زمان مناسبی برای حموم رفتن نبود،شما هم قبول کردی و در. یخچال رو بستی،    اینم کتاب سه بچه گربس که مامانشون براشون کیک پخته بود ولی بشون نداد تا بچه گربه ها دستکشاشون رو. پیدا. کنن،این داستان رو. هم یه ده باری دیروز با هم خوندیم ...
28 دی 1395

پیکاسوی مامان کیه؟

پسر کوچولوی مامان امروز یه کار خیلی باحال کردی،وقتی یه تیکه گچ دادم بت که روی کنسول چوبیمون نقاشی بکشی بعد از مدتی صدام کردی و. گفتی این چیههه؟ من که کارت رو نمیدیدم گفتم نمیدونم ،چیهههه؟ شما گفتی ماشینه،اومدم جلوتر و دیدم بععلللهههه چه ماشین خوبیم هستتتت، تلاشت واقعا قتبل تقدیر و تحسین امیز بود. برای من،تمام دقتت رو کرده بودیذکه با جزییات بکشی،این اولین باری بود. که چنین اثری ازت میدیدم ،قبلا یه خط یا یه داره یا کلا خط خطی میکردی و میگفتی این ماشینه،درخته،جوجویه و وو ... مدتهاست من دیگه شکل چیزی رو برات نمیکشم جایی خوندم که جلوی خلاقیت بچه ها رو میگیره،برای همین سعی میکنم بیشتر خودت رو تشویق کنم به کشیدن، و اینکه دیدم امروز خودت تلاش ...
26 دی 1395

پروژه اشنایی با مهدکودک

هومانم از ۲۰ دی ماه ۹۵ قرار شده پرستارت دیگه نیاد پیشمون، دو سال پیش همین زمانها بود که برای اولین بار پرستارت اومد پیشمون و به من تو نگهداری از شما کمک کرد،شما هم که مثل همیشه اقا بودی و با اون شرایظ جدید کنار اومدی و. به من اجازه دادی زمان بیشتری رو بیرون از خونه باشم،حالا دیگه وقتش رسیده به مهدکودک بری و یه عالمه دوستای جدید پیدا کنی. دیروزبرای اولین بار با هم رفتیم مهد،برای اینکه شما بتونی با محیط ارتباط برقرار کنی اجازه دادن منم تا یک هفته کنار شما تو مهد باشم. ابتدای ورودت با تاپ و سرسره های حیاط بازی کردیم و بعدش مربی کلاست روبه ما معرفی کردن، خانم مهربون و. خوش برخوردی بود،با هم به اتاق هوش رفتین و با چندتا از اسباب بازیا ...
21 دی 1395

پست عکسی شماره۸

پسر خوبم اقا هومانم، هنوز فرصت نکردم عکسای دوربین رو منتقل کنم،چندتا عکس خوب ازت تو گوشیم دارم که اونا رو هم میخوام بران بذارم اینجا... اولیش مربوط به شب یلدای ۹۵ هست که سومین تجربه شما از یلداست، اینجا با هم رفته بودیم کیک استدیو برای خرید کیک یلدا اینم از عکس شما و کیک اینجا هم دریای سرخروده،بعد ازینجا رفتیم یه دریاچه پر از قو دیدیم،وقتی قوها تو اسمون پرواز میکردن شما اونا رو. نشون میدادی و میگفتی هواپیما😃😃😃 من عاشق این عکس شمام،مثل مردای گنده لم دادی و تی وی میبینی😘😘😘 اینجا هم جنگل النگدره هست،زمستون شده ولی چهره جنگل پاییزیه،شما رو. برگا راه میرفتی و میپرسیدی چی شده؟م...
20 دی 1395

پنجشنبه خونوادگی

شاهزاده هومان من،امروز پنجشنبه است و پرستار. نداشتی و. مامان کلی کار داشت در نتیجه دوتایی با هم رفتیم به کارام رسیدیم،اول که رفتیم دفترخونه برای یه سری کارای ثبت و بعدش خونه یلدا برای تحویل جنسایی که سفارش داده بودم از انگلیس بیاره،بعدشم رفتیم سر پروژه دونه به دونه واحدها رو با هم دیدیم، و شما هم طبق معممول کلی ماسه بازی کردی،بعدش به اتفاق بابا جونی رفتیم باشگاه سوارکاری اژدری برای یه میتینگ  معماری و. شما اونجا تنها نینی جمع بودی،چند دقیقه ای تحمل کردی و به صحبتا گوش کردی ولی بعدش با بابا و. بعدترش با مامان رفتی تماشای اسب و. هاپو و ورزشکارای تنیس باز. بعد از صرف ناهار دوباره. برگشتیم به پروژه ساختمانیمون سربزنیم و. بعدشم خسته و. کوفت...
2 دی 1395
1